نجم؛ جمع از جوانان که همدیگر را دوست دارند!
من وقتی از برگزاری جلسه اجتماع ارکان مطلع شدم فکر میکردم که شاید تعدادی اندکی از همفکرانم حدود 100تن بیش نخواهد بود؛ اما زمانیکه درمیان جوانان پروشور واشتیاقی راهی جلال آباد شدم دریافتم که بیش از 300 نفر درآن اشتراک داشته اند.
من که تجربه آموزگاری در کورس های موقت و شاگردی را از دانشگاه شروع تا محیط کار داشتم فکر میکردم که مدیریت این اجتماع خیلی مشکل خواهد بود؛ اما بعد از گذشت سه روز دریافتم که نیروی فوق العاده ای دارد این اجتماع را مدیریت میکند وازجهتی هم تمام ارکان به شکل انفرادی به نحوی زمینه سازی برای برگذاری یک اجتماع سالم مینمودند که این خود گویای پختگی تنظیمی برادرانم را به نمایش میگذاشت.
هان ! چه رستاخیزی عظیمی بود هنگامیکه برادرانم یکی دیگرشان را در آغوش میگرفتند گویا هیچ یکی از آنها درین جغرافیای کوچک پر از تعصب ، کینه ، نفرت وانزجار پرورش نیافته اند، یعنی چنان فکر کردم که دیگر جای برای نفاق افگنی وکینه وبغض خالی نمانده است، در آن هنگام لحظه ای به تماشای این رستاخیز عظیم به گوشه ای از تالاررفتم وزار زار میگریستم!
حسی عجیبی در من پیدا شد وباز دوباره برای در آغوش گرفتن ستاره های آسمان مشتاقانه شتافتم وفکر میکردم که روح وروان برادرم در من دمیده شده وازو درمن وما همه جز تن واحد بیش نیستیم.