بر دميد از آسمان ميهنم خورشيد نجم
بر دميد از آسمان ميهنم خورشيد نجم
تا رها سازد ز ظلمت مشعلِ جاويدِنجم
مانده بودم در آن آشُفته بازاري كه هر كس و خسي خود و نوع انديشه اش را حق به جانب جلوه ميداد و غير را در مسير غلط، عده ي دين را محصور و محدود به انجام يك سري عبادات بي روح كرده بودند، مردماني مُهر بدست چسپيده به تكفير ديگران بودند، گروهي گرگ صفتانه در ميان انبوهي از مظلومان دندان بر دريدن عقيده جوانان مسلمان تيز كرده بودند، و جمعي در لباس زهد و تقوا خرافات و بدعات را بنام اصل دين به خورد مردمان ميدادند و صد ها ناملايمتي ديگر كه همه دست به دست هم داده بودند تا منِ گُم كرده ره را بيشتر در ميان علامات سوال بپيچانند .
تا روزي از روز ها در مكاني مبارك با فردي آشنا شدم كه با همهء آن جمع تقريباً پنجاه نفري فرق داشت، از رفتارش درست ميشد فهميد كه هدفمندانه درپي گمشدهء خود ميگردد، اكثر اوقات لبانش با لبخند مزين بود و سراسر انرژي مثبت به من تزريق ميكرد، از مصاحبت با او لذت ها ميبردم فراوان و از سخنانش پند ها ميگرفتم، بعد از ارتباط برقرار كردن با او درست در زماني كه محتاج به هم ركاب بودن با جمعي بودم كه دين را به معناي واقعي آن درك كرده و در راستاي احياي تمدن از دست رفتهء مان برنامه ريزي كنند، با نجم و نجوم آشنايم ساخت و مسير زندگي ام را متحول كرد.
آري!
در اين ميدان كه همه كمر بربستند تا عقيده، فكر، اخلاق و حياي ما جوانان را به تاراج برده و چون گذشته هاي طولاني ما را مغلوب و وابسته بار آرند، بر ماست تا پري باشيم براي پرواز جماعاتي كه هدف شان چيزي جز اصلاح و بهبود تديُّن و تمدن از دست رفتهء مان نيست .
إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَااسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ .
فیروز وحدت