تاریخ تلخ و قصهی پر غصه
تاریخ تلخ و قصهی پر غصه:
نوشتهی: استاد احسان الفقیه؛ پژوهشگر مطالعات اسلامی و اندیشمند اردنیتبار
برگردان: بصیراحمد مبصر؛ دانشجوی دورهی ماستری دانشگاه بین المللی اسلام آباد
قسمت اول
مگر میشود به بهانهی اینکه ما میخواهیم گفتمان اسلامی را بازسازی نماییم، بر صحابهی پیامبر تاخته، میراث گرانبهای سلف صالح امت را نادیده گرفته و آنان را به میز محاکمه بکشانیم!؟
و آیا ما مجبوریم تا مفاهیم ثابت و صحیح قرآن و سنت را به زعم نقد زیر و رو نماییم، به این دلیل که میخواهیم با مخالفان خود سر سازش نشان داده و زندهگی مسالمتآمیز با هم داشته باشیم!؟
نخست باید بگویم که من نه از آن چلتارپوشان عبا بدوشام، و نه هم از فقیهانِ متعصب و عالمانِ دانشفروش؛ اما سخت باور دارم که تعبیر «تجدید الخطاب الاسلامی» یا «نوسازی گفتمان دینی» که برخی هویتباختهگان کژاندیش – بدون اینکه تاریخ را بخوانند و بدانند- همواره آنرا بر لب داشته و زمزمه میکنند، تعبیریست نارس و نارسا، که از بطن ارتداد قد برافراشته و اهل مرض و غرض آنرا علیه اسلامگرایان واگفته و میپراکنند. آخر، اسلام بوتل پیپسی و یا کوکاکولا که نیست که قابل بازآفرینی و تجدید ساختار باشد.
هرچند شاید عنوان من برای عدهیی از عزیزان زننده و رنجشآور نماید، اما قصداً نوشتهام، و مقالام را با طرح سوالی از مدعیانِ بِهسازی و نوپردازی تصویر و تصوّر اسلام و زمزمهگران اسلام مدرن آغاز مینمایم:
آیا کسی از شما میتواند بیان دارد که افکار پاپ بزرگ «عووادیه یوسف» تصویر بدی از یهودیت ارایه میدارد، و میبایست یهودیان از او برائت جسته و گفتمان دین یهود را تجدید نمایند!؟
ضمن مثال، پاپ بزرگ یهود «عووادیه یوسف» چند روز پیش در یک خطابه که اکثر شبکههای اسراییلی آنرا پوشش میدادند، به صراحت گفت: «زمانی که یک یهودی یک مسلمان را به قتل میرساند، گویا یک حشره و یا یک مار موذی را از بین برده است و هیچ کسی هم حق اعتراض بر او را ندارد، چون کشتن آن حشراتی که به بشر آزار رساند، مباح است. این امر به مثابهی از بین بردن یک ویروس گسترشیافته بر پیکر یک جامعه است».
در عین حال و موقف، چند روز بعد پاپ مذکور در يک رسانهی دیگر اسرائیلی ظاهر شده با صراحتِ تمام و با استناد از متون مقدس آیین یهودیت، در مورد فلسطینیانِ ساکن میگوید: «وقتی بر شهری از شهرهای مسلماننشین فلسطین داخل شدی و زمام امور آنرا به دست گرفتی، پس بکوش که زناناش را اسیر گرفته و مردانش را، یا بردهوار در خدمت خود در آری و یا یکجا با فرزندان شان به قتل برسانی».
و خاخام دیگر یهودی بهنام «اسحاق شابیرا» که از مدیران بلندآوازهی مدارس یهودی در اسرائیل است، کتابی را به اسم «تورات الملک» به بازار عرصه نموده و در خلال آن فتوا داده است، که: «نوزادان شیرخوار فلسطینی به دلیل خطراتی که در آینده برای اسراییل دارند، بايد کشته شوند».
من چلنچ میدهم که نشاید حتی یک حاکم سیاستمدار مسلمان، یا شخصیت فرهنگی و پژوهشگر و یا کدام نهاد ملی و بینالمللی پیدا شود تا یهود را برای بازنگری تورات و فتاوای خام و خودساختهی خاخامهایش فراخوانده و از آنان بخواهد تا درینخصوص برای اهل دانش و پژوهش پاسخ قناعتبخشی ارایه نمایند!
پرواضح است که چنین کسی یافت نمیشود تا آنان را مورد بازپرس قرار دهد و یا کدام نهاد عدلی و قضایی که آنانرا به میز محاکمه بکشاند؛ چون همه از آنان میترسند و به سیاستهای پلید شان به نحوی آغشته و وابسته اند.
اما وقتی سخن از اسلام و آموزههای ارزشناک اسلامی به میدان میآید، همه شاهدیم که بیشتر از اینکه این مفاهیم از سوی آنان مورد طعن و توهین و تمسخر قرار گردد، خود فرزندان اسلام تفوهّات پوچ آنانرا نشخوار نموده و بر آن نام «نقد» و لزوم «نوگرایی» را میگذارند.
جالب است، آنهمه جرم و جنایتی که اروپاییها و آمریکاییها در طول سالیان متمادی بر بشریت روا داشته و میدارند، روزی هم نامِ «ارهاب» و «خشونت» را به خود نگرفت، و خیلی کم از قلمبدستان آزاده و مسلمان را دیدیم تا آنرا نقد نموده و درین میدان قلم بزنند؛ اما همینکه نام اسلام بلند گردد، دوست و دشمن، این آیین پاک و ناب را با وحشت و خشونت پیوند میزنند، گویا این مُهر بیمِهر ساخته شده است که فقط بهنام ما مسلمانان رقم بخورد.
یکی را ندیدیم که جرأت نموده و روزی بنویسد که قسيس مشهور اسپانیایی «لاسکاساس» بزرگترین قاچاقبر انسان و سرکرده و گردانندهی گستردهترین جریان انساندزدی در عصر خود بود. او جریانی را رهبری میکرد که به میانگین ۱۵ تا ۴۰ ملیون انسان آفریقایی را ربوده و آنانرا بردهوار به فروش رساندند و جالب اینکه مسؤولیت هر کِشتی از آنانرا یک پاپ بهدوش داشت، تا ضمن بردهسازی شان، هر کدام از آنانرا در مقابل پول و زور وادار به پذیرش آیین نصرانیت نماید.
اما؛ در دیار و روزگار ما، همه – از سیاستمدار گرفته تا پژوهشگر و از بد کیشان معلومالحال گرفته تا کژ اندیشان جویدهمقال- فقط منتطر اند تا فرصتی بیابند و علیه اسلام دهن باز کرده، بگویند و بنویسند.
آیا یکی پیدا خواهد شد تا جرأت کند و از پاپ چهارم «یوجینیاس» چیزی بنویسد؛ او که حمایتاش را در یورشهای بردهگیری «ملک هنری- دوم» در آفریقا با صراحت اعلان نمود!؟
و یا از تعمید و تنصیر بیش از هزاران انسان بردهساختهشدهی پاپ «نکولای چهارم» و «کالکاتاس سوم» در بین سالهای ۱۴۵۰ تا ۱۴۶۰ در آفریقا؛ آنگاه که در مقابل هر رأس انسان ٣٠٠ كرون برای کلیسا پرداخت میشد، و – حتی چنانکه مینویسند- در یک مورد، یکی از اسقفان، کشتییی را جهت شکار بردهها برای خدای موهوم با خود آورده بود، و یک کشتی کامل را جهت خدمت به خدا و کلیسا برگزیده و با خود برد.
اگر چنانکه گمان میکنند، اسلام با زور شمشیر انتشار یافته، پس باید گفت که مسحیت نیز از طریق تهاجم و جنایت جمعی با نام خدا انتشار یافته است! هیچ کسی پیدا نشد تا اینهمه جنایت و بربریت را ارهاب بنامد؛ در حالیکه همهی این موارد ثبت وقایع تلخ تاریخی است و در دادگاه حق و عدالت قابل بررسی خواهند بود.
وقتی ساکنان مکزیک در طی ۲۰ سال از ۳۰ ملیون به ۳ ملیون نفر کاهش مییابند، کسی نیست آنرا ارهاب و از بین بردن نسلها بنامد؛ اما همینکه کودک مسلمانی در دورترین نقطهی دنیا از گرسنهگی بنالد، صدای همهگان برای حقوق تلفشدهی آن طفل بلند میگردد، بوقهای استعمار از گوشههای مختلف صدا بلند نموده و همه همان یک مورد را سوژه قرار میدهند و جالب اینکه، نمیگویند فلان حاکم و یا حکومت به ساکنیناش رسیدهگی نمیکند، بلکه شروع میکنند به حمله بر اسلام و نظام حیاتبخش آن؛ حالآنکه در اکثر کشورهای اسلامی دستنشاندهگان خود شان حاکم اند و در اکثر امور، این حاکمان دستور نهایی را از باداران شان میگیرند.
مگر جالب نیست که تصویر دین مسیحیت با اعلان بیشرمانه، ددمنشانه و ناانسانانهی بوشِ پدر، بر اینکه: جنگ عراق – با چهار میلیون قربانی- یک نبرد صلیبی است، مخدوش و مخروش نمیشود؛ اما بر ما لازم است که بر ارزشهای اسلامی حکمِ تجدید نموده و تراث آنرا یکسره بسوزانیم، تا منابع تُندروی و افراطیت از میان برود!
روزی که پاپ اعظم اجازه و فتوای شعلهور ساختن جنگهای صلیبی را برای «اوربان دوم» داد و جان ملیونها انسان را گرفت، ما مسیحیت را متهم به ارهاب ننمودیم. گاهی هم نشنیدیم که کسی از بردهگی نوین که تعداد قربانیانِ آن طبق گزارشات موسسهی «ووکفریفاوندیشن» فقط در هند به ۱۴ ملیون انسان میرسد، سرپوش بردارد و به نقد آن بپردازد و یا از هندوها بخواهد تا در عقاید و باورهای شان تجدید نظر نمایند؛ بلکه بر عکس، بر ما لازم است تا اسلام را محکوم نماییم که چرا تا مدت زمانی محدود و بنا بر شرایط زمانی و مکانی خاصی جهت پایان دادن به خط غلامی که از دیرباز رایج بوده است، بر بردهگی صحّه گذاشته است؛ در حالیکه این کوتهنظران پس از آن را نمینگرند که اسلام آمده است و رسالت دارد تا انسانها را از بندِ بندهگان بدخیم رهانده و با پروردگار هستی آشنا سازد و آزادی انسان از تنگنای ذلت و کشاندن آن به اوجنای عزت، از اصالت و فلسفهی وجودی اسلام بوده است.
ما باید در خصوص عملکردهای نکبتبار داعش (گروهک خودساخته و پرداختهی آنان) نیز از آدرس اسلام پاسخگو باشیم، اما کسی یافت نمیگردد تا در مقابل ۱۱ هزار و ۷۰۰ قربانیِ تعرّضات جنسی و تجارت اعضای بدن انسان که در پیمان ضد بریتانیایی از میان رفته اند و هزاران طفل و نوجوان بیسرنوشت و سرپرست گشتهاند، حرفی به زبان بیاورد و این عملکرد شوم آن انسانسوزان معاصر را -که تا اکنون نیز جریان دارد- مورد وارسی و بازپرس قرار دهد.
قسمت دوم
این ذلتی که اکنون ما آنرا نفس کشیده و زندهگی میکنیم، نتیجهی ضعف تمدنی و آیینیِ ما نیست، بلکه ثمرهی تلخ نرمی نشان دادن فرزندان غیور امت ماست که بد دینان را جرأت داده است تا چون گرگان درّنده بر سر و پیکر فرسودهی امت هجوم آورند، و دمار از روزگارش بر آرند. چون ما اکنون ضعیف هستیم؛ طبق آیین اینان، باید حقوق ضعیفان پایمال گردد و بر عقیده و ارزشهای شان تاخته شود!
شاید شنیده باشید که گاهی برخی از آنان میگویند: محمد یک دیکتاتور بود، و زمانی که دستور داد تا خدایان خرمایین و بتهای دستساختهی مشرکین را بشکنند، این کار او سبب شد تا آزادی اندیشه بمیرد و انحصار دینی به وجود آید.
اما اینک ببینید، برگهایی از آن تاریخ دوباره تکرار میشود؛ رخدادها را دقیق مرور نموده و مسأله را خود مقایسه و بررسی نمایید:
امروز مصادف است با بیستمین سالگشت آغاز جنگ و تباهیِ مسلمانان مظلوم بوسنی توسط صلیبیان صربستانی، که در آن بیش از ۳۰۰ هزار مسلمان آزاده بهخاطر اعتقاد راستین شان به کام مرگ فرستاده شدند. به بیش از ۶۰ هزار طفل و زن مسلمان دستبرد زده شده و اختطاف شدند و بیش از یک و نیم ملیون مسلمان مجبور به ترک کشور و کاشانهی اصلی شان شدند؛ آیا اینهمه را به یاد داریم، یا آنرا به باد فراموشی سپرده و به طاق نسیان گذاشتیم، یا اصلا ما از چنین وقایع و فجایعی با خبر نیستیم؟!
و آیا اینهمه جز بهخاطر آزادی عقیده و اندیشه بود!؟
خبرنگار رسانهی جهانی «CNN» از کشتارها و کشتارگاههای بوسنی چنین روایتی بر لب دارد:
«من در حالی که روی به «کریستیانا امانپور» خبرنگار و تحلیلگر معروف نموده بودم، چنین پرسیدم: آیا تاریخ دوباره تکرار خواهد شد؟!». آن تحلیلگر تاریخپژوه بیدرنگ جانِ مطلب را گرفته و میگوید: «جنگ بوسنی جنگ عجیبی بود؛ کشتار، طرد، و محاصرهی مالی و غذایی مسلمانان ساکنِ بوسنی و از همه عجیبتر، اظهار بیخبری و عدم مداخلهی کشورهای اروپایی و اعلان اینکه: جنگ بوسنی یک جنگ داخلی است، در حالیکه این اعلان یک اعلان کاملاً مسخره و جانبدارانه بود!!!».
این سناریوی هولوکاستی تقریباً ۴ سال ادامه یافت، صربها بیش از ۸۰۰ مسجد مسلمانان را ویران ساختند، که بنای برخی ازین معابد به قرن شانزدهم میلادی بر میگشت و بزرگترین کتابخانهی معروف و تاریخی ﺳﺮﺍییوو (کرواسی کنونی) را از ریشه آتش زدند.
درین هنگام سازمان ملل خبر شد و بر تعدادی از شهرهای مسلمان نشین مثل: گراجدا (Gorazde)، ﺳﺮﺑﺮﻧﻴﺘﺴﺎ (Srebrancia) و زیبالکان (Mostar) دروازهی حمایت و مصونیت گذاشت، تا از تباهی و ویرانی و آتش و محاصره در امان بمانند؛ اما این حمایت برای ساکنان مسلمان در آن مناطق سودی در بر نداشت، چون صربها هزاران مسلمان را در زندان انداختند، شکنجه کردند و با گرسنهگی از پا در آوردند؛ چنانکه جسدهای تعداد بیشماری از آنان به هیکلهای عجیب و غریب تبدیل شده بود و اصلاً قابل شناسایی نبود.
و جالبتر اینکه وقتی از فرماندهی صربستانی سوال شد، که چرا چنین میکنید؟ او بیمحابا در پاسخ گفت: «چون اینان گوشت خوک نمیخورند!!!».
«گاردین» از مجلات معروف در سطح دنیا نیز، نقشهی کاملی از صحنههای سخت سلّاخیِ بیرحمانهی مسلمانان را بهدست نشر سپرد، که در آن به بیعفتی به زنان مسلمان بیشماری اشاره شده و کودکان چهارسالهای را در حالیکه خون از سر و صورت و دست و پای شان جاریست، به تصویر کشیده است.
گاردین با گذاشتن تصویر یک کودک گزارشاش را چنین به پایان میرساند: «کودکی که تنها جرماش مسلمان بودن اوست!!!».
“رادکوملادیچ” فرمانده نظامی صربهای بوسنی که از قصّابان معروف این کشتارهای بیرحمانه بود، روزی فرماندهی مسلمانانِ منطقه را صلحآمیز دعوت نموده، سیگاری را برای دود کردن و طرح دوستی به او پیشنهاد مینماید، کمی با او میخندد، و در نهایت، او را جلو چشم همهگان از پس گردن سر میبرّد!!!
و اینکه با شهر زیبای «بالکان» و اهالی آن چهها کردند، تاریخ دردها در دل و داغها در جگر دارد.
اما بزرگترین و معروفترین جرم و جنایات را در حق شهر زیبای سربرنتسا داشتند. زمانی که آن شهر را محاصره نمودند، سربازان دولتی صلیبی با صربستانیها شب را کامل بیدار بودند؛ مینوشیدند، میرقصیدند، و با شرف و عزت زنان مسلمانِ ساکن آن منطقه بازی میکردند.
دو سال سربرنتسا تحت محاصرهی شدید صربها بود. برای لحظاتی هم ماشین جنگ و کشتار در آن شهر توقف نیافت. حتی صربها کمکهای واصله از شهرها و کشورهای دور و نزدیک را نیز از آنان بازداشته و برای خود میگرفتند.
در آخرین نقطه هم؛ غرب دخالت نمود و آن شهر زیبا و تاریخی را رسماً به گرگها تسلیم نمود. فیصلهیی که کاملاً ظالمانه و با سازشی در پشت پرده با صربها انجام گرفته بود، حالآنکه همه فکر میکردند که شاید غرب بیطرفانه به نفع بینوایان و برای نجات مظلومان و ستمدیدهگان فیصله نماید.
فشار بر مسلمانان چند چند شد و مجبور شان کردند تا اگر صلح میخواهند، باید سلاحهای ناچیز دستداشتهی شان را نیر تسلیم نمایند. آنانرا با نیرنگی صلحطلبانه به طور کلی خلع سلاح کردند.
پس از اینکه صربها مطمئن شدند که شهر سربرنتسا را از پای در آوردند و از پایه ویران کردند و دیگر هیچ قوت و قیامی در آن باقی نمانده است؛ مردان را از زنان جدا ساخته، ۱۲۰۰۰ هزار مرد (پیر و کودک) را در میدانی جلو چشم همهگان سر بریده و عدهیی از آنان را مُثله نمودند.
یکی از نمونههای آن وحشت و بربریتِ روحی و جسمی که مجلهی «نیوزویکتایمز» آنرا ذکر نموده است: مرد مسلمانی را ایستاد میکردند، سپس مردی صربی-صلیبی جلو آمده، بر سر و صورتاش آب دهان (تُف) میانداخت و پس از خندهی همهگانی، سرش را با تیغ از تن جدا میکردند.
بعضی مسلمانان که از شدّت شکنجه و عذاب جانِ شان به لب رسیده بود، به پای صربیها افتاده و برای نجات و رهایی التماس میکردند، اما آن بدسرشتانِ درندهخوی هیچ رحم و التفاتی به آنان نشان نداده و بر عکس، با تحقیر و تمسخر بر روند تعذیب شان میافزودند.
اما اینکه با زنان مسلمان چه کردند، نوشتن و بر زبان آوردن آن بسی سخت و جانسوز است؛ بر شرف و عزت عدهیی از آنان تجاوز نموده و باقی را در حالیکه آه و نالهی شان آفاق را در برگرفته بود، زنده زنده در آتش سوزان سوختاندند.
این سلاخیگری در سربرنتسا روزها ادامه یافت، و آخرین موعد این رخدادهای تلخ تاریخ در اواخر تابستان ماه جولای ۱۹۹۵ میلادی اتفاق افتاده و پایان یافت.
و جالب است که، تنها گناه و فصلِ وصل این زنجیرهی بربادی و تباهی برادران مسلمان ما، فقط مسلمانی شان بود و بس!!!
از کدام گوشه بگوییم؛ آنگاه که مادر مسلمان دست سرباز صربی صلیبی را گرفته و التماس مینمود که جگرگوشه اش را ذبح نکند، اما آن پلیدِ ددآیین نخست دست مادر را با تیغ قطع نموده و سپس سر فرزندش را جلو چشمانِ مادر از تن جدا میکرد.
جالب اینجاست که، این کشتار ادامه داشت و ما میدیدیم و میشنیدیم و میخوردیم و مینوشیدیم و مصروف لهو و لعب خود بودیم؛ ای وای…!!!
پس از تباهی و بربادی سربرنتسا «رادووان کاراجتش» قاتل و قصّاب دیگر، فاتحمآبانه به شهر داخل شده و اعلان نمود: این شهر در گذشته نیز از صربها بود، اینک در دست ماست و در آینده نیز فقط از آنِ ما خواهد بود.
یکی از نشریهها نقل میکند که؛ کسی از آنان پرسیده بود: چرا زنان مسلمان را اختطاف نموده و ۹ ماه آنانرا در حبس خود نگه میداشتید و سپس رها میکردید!؟
یکی از عساکر صربی چنین پاسخ گفته بود: چون میخواستیم که زنانِ مسلمان را آبستن نماییم تا فرزندان صربی (Serb babies) به دنیا بیاورند!!!
آری، ما همگام با تاریخ؛ بوسنی، سراییوو، بالکان، بانیالوکا و سربرنتسا…همهی اینها را را نیک به یاد داریم، و هرگز فراموش نخواهیم کرد!
ما هیچگاه بالکان، غرناطه و فلسطین را بدست فراموشی نخواهیم سپرد.
و در بیستمین سالگشت جنایات اروپا و صربها در بوسنی با صد زبان و از دل و جان نعره سر میدهیم، که:
آهای سردمداران ثروت و سیاست!
ما هیچگاه فریب شعارهای مکّارانه و نیرنگهای رنگارنگ تسامح، همدگرپذیری و حقوقبشری شما را نخواهیم خورد.
خوب به یاد داریم در حالیکه آتش کشتار و جوی خون در بوسنی روان بود، یکی از نشریههای فرانسوی در تیتر درشتی بهطور تمسخرآمیز چنین نگاشته بود:
«از آنچه که در بوسنی اتفاق میافتد و جریان دارد، برای ما کاملاً واضح شد که تنها مسلمانان دارای فرهنگ و تمدنی نمونه و درخشان اند…!!!».
و اینجاست که باید مواقف پیر مکّار ارتدوکسی «پطرسغالی» که آنزمان ششمین دبیر کل سازمان ملل متحد بود را، با قلم شرم بنویسیم و ثبت اوراق سیاه تاریخ نماییم؛ منشی ددمنشی که با بیشرمیِ تمام در کنار برادران صربستانی خود ایستاد، بر سلاخی مسلمانان مهر سکوت بر لب زد و تاریخ و حقوق بشر را برای همیشه به سخریه گرفت.
اما اینک ما پس از بیست سال از آن لکهی ننگ بر تارکِ تاریک تاریخ، هنوز درسی که لایق شأن و شوکت، غرور و غیرت ما باشد نگرفتیم و آنچه که از قید قلم ماند و لازم میدانم بدان کوتاه اشاره نمایم، برخورد صربها با شعایر مذهبی و علمای دینی بود.
علمای دین، امامان مساجد، فرهنگیان و کارگزاران تأثیرگزار و هدفمند را نخست با زولانهها میبستد، سپس سرهای شانرا از دم تیغ گذرانده و اجساد آنان را در خرابهها و جویها پرت میکردند. آنها وقتی به منطقهیی داخل میشدند، نخست مساجد را از بین میبردند. چنانکه یکی از مسلمانان روایت کرده میگوید: وقتی آنان مساجد ما را ویران میکردند، دیگر هیچ چیزی جز فرار و خروج از آن منطقه برای ما نمیماند، چون مساجد ما نشانهی همهی دار و ندار، عقیده و باور ما بود. ها! باید هم تذکر دهم که آنچه از نمونهها را که من اینجا ذکر کردم، خواب و خیال و بیان عقده و احساسات نیست، بلکه نشریههای معتبر جهانی آنزمان، همهی این وقایع و فجایع را مو به مو نقل و تحلیل نموده و در تیتر بزرگ یکی از مجلات بریتانیایی از جنگ بوسنی چنین تعبیر شده است: «جنگی در قرن بیستم که هیچ تفاوتی با جنایات قرون وسطایی نداشته و حتی به مراتب بدتر و خشونتبارتر از آنزمان صورت گرفته است».
این مقال را به آن عده از خودباختهگان و شیفتهگانِ تمدن پوشالی غرب نوشتهام، که هر خشک و تری را به عنوان ارزش تلقی نموده و قابل اقتدا و الگوبرداری میپندارند، آنانی که سالهاست چشمبسته لفظ «حقوق بشر» را میشوند و این واژه کور و کر شان ساخته، آنرا میشنوند و هیچگاهی هم جانب تاریخ و محتوای آن نظری به عبرت نیانداخته اند، تا بفهمند که منادیان حقوق بشر ازین آدرس به بشر چه روا داشته اند و اینکه مسلمانان بخوانند و بدانند که پیرامون شان گذشته و میگذرد، تاریخ را مرور نموده و بر حقایق نهفته در دل تاریخ آگاهی حاصل نموده و درسها و اندرزهای لازم را از برگهای سبز و سرخ زمان یاد بگیرند؛ چون حتماً شنیدهایم که از دیر زمانها گفته اند: آنانی که تاریخ را درست نمیخوانند و نمیدانند، فجایع و وقایع تلخ آنرا بار ها باید تجربه نمایند.
به امید هوشیاری و آرزوی بیداری!