غربت
غربت، واژه اِی که از آن بوی دلگیری مِی براید و آب دلتنگی از پهنایش مِی تراود و سرزمینی که دلِ آدمی از اندوه بی کسی مِی خراشد.
گرچه همه ی سرزمین ها برای آدمها، جای زیست میباشد ولی وطن و زادگاه را مادر گویند و غربت و دوری از مادر بسان کوه برداشتن است و غم به جان خواستن. آه، غربت و دوری، بغض گلوگیر می آورد و تخم دلتنگی در دل میکارد.
مگر فراموشیده اید آنگاه که پیامبرعلیه السلام در غربت و دوری از زادگاه شان- مکه- بسر میبردند؛ به یادِ زادگاه خویش فتادند و شاعرشان در مورد مکه برای شان شعر سر میداد ولی طاقت شان سر آمد و ناله ی غمناکی بر دلِ مهربانِ شان در آمد وغنچه ی اشکی از چشمانشان بر آمد و برای شاعر خویش گفتند: بس است!( دیگر طاقتی برای شنیدن نیست).
غربت چنین است و حالِ غریبان چنان.