چهار فصل سال
سید مسلم لبیب
سال را چهار نگاره ی است مختلف الحال؛ بهار و تابستان، پاییز و زمستان. رنگَ رُخِ بهار و تابستان زیباست و جوان، و منظرِ خزان و زمستان برگریزان و خشکَ خشکان.
این فصول چهارگانه، انسانِ خردمند را وا میدارد که در دگرگونیَ احوالِ سال به کاویدن بیاغازد، و دستگاهَ حیات را از خُمود و بیکارهگی بپالاید و چرخهای زندگی را با تغییر و تحول بیاراید و دَمی همدم نشاط شود و استخوان زندهگی را نیاساید و میدان حیات را با تخم یاس و ناامیدی نیالاید؛ بلکه از أبرِ امید بر بوستان زندگی بباراند.
آری! زرد و پژمرده شدنَ برگِ سبزِ درختان در خزان و افتادن و پرپر شدنِ شگوفهگان در نظر هوشیار، خود دفتری از معرفت پروردگار است. برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتریست معرفت کردگار در پاییز، صلایَ سقوط و خِشخِش شاخهها و صدایَ هبوط و ریزش برگها به گوش میرسد و جدایی برگ از ساقهاش قابل دید است. شاخه و ساقه از بدنهی درخت کنده میشوند. افتان افتانِ برگ در خزان و پلاسیدهشدن شگوفهگان و سردی زمین و زمان و ریزش درختان اما، خیزش و جوانی را در پَی دارد و ساز طراوت را در نَی.
جهش و تپش به طبیعت، نگاره ای خوش منظر دهد و نغمهی زیبای بلبلان، دشت و دمن را خوش معبر نماید و این یعنی بهارَ بعد از پاییز و یا خیزش پس از ریزش. این ریزش و خیزش و این فراز و فرود، عقل عقیل و لُبِّ لبیب را به انگیزش وادارد که نگرشی به نگارِ حال خود نماید تا “پا” در گِل پاییز گِیر نکند و خانه نگیرد و خزان، فصل همیشهگیِ زندگیاش نگردد. اگر روز روزگاری جوی حیاتت به رکود و کُوخ زندگیات به سُقوط، و رود آرزویت به جمود و دود تباهیات به صُعود آمد، مر آن را فصل خزانِ زندگی پندار که پس از آن بهارَ پر طراوت آید. اگر بلبل درونت نغمهی غم را به بانگ بلند سرود، و یا هم شرائط تلخ زمان، لباس شادیات را ربود و آفتاب حزن و اندوه پرتو اش را بر خانه دلت تاباند، و صفای آنرا از قلبت زدود، آنرا به پلهی خزان زندگی گذار که پس از آن بهار پر طراوت آید.
اگر هموم و غموم، دلت را شکسته و تار و تناب خوشیات را گسسته و غبار دلگرفتهگی بر چهره ات نشسته، و برگهای سبز امیدت ریزش گرفته، آنرا فصل پاییز زنده گی بشمار که در پَی اش بهار پر طراوت آید. و بایستی لوحهی شادی بر صفحه دل نوشته و ریسمان سرور، سرشته و غبار دلگرفتهگی از صورت بشسته و بسوی امید و امید و امید، گام برداشت. حقا، بعد از ریزش، خیزشی بایدت و پس افتادن ایستادنی و بعد از ایستادن، تکانی و جهشی. برادر!
تو خود هستی که فصل زندگیات را آنچنان که خود خواهی بر میگزینی و برای آن برنامه میریزی؛ سبزِ سبز یا خشکِ خشک!