حکایت آمدنم به نجم
به مناسبت ششمین سالگرد تاسیس نهاد جوانان مسلمان(نجم)
نوشته:محمد امینی – عضو نجم فراه – مسئول شعبه ناحیه 4
تقریبا سه سال پیش صنف دوازده مکتب بودم تمام کارم مکتب بود و در کوچه ها بازی میکردم، پولی زیادی هم نداشتم ولی شوخ بودم اما بی ادب نبودم. وظیفه داشتم اما بیکار میگشتم وظیفه خود را نمیدانستم بعضی فکرهای در ذهنم خطور میکرد همهی آنها تقریبا خیالاتی بود هدف داشتم اما غیر واقع گرایانه بود. همیش در فکر این بودم که چرا امت محمد (ص) به این حال روز گرفتار است و هیچ کسی اقدامی نمیکند؟!
هر قدری که جستجو میکردم هیچ هم فکری نمییافتم دلم میخواست که از جمله کسانی باشم که برای دین و وطن خود خدمت میکنند و گویا اینکه چیزی گم کرده باشم به دنبالش میگشتم، گاهی تک و تنها به فکر و اندیشه امت اسلامی را میکردم، بعضی وقت ها دوستان هم سن وسالم را نصیحت میکردم، بخاطریکه نصیحت میکردم بعضی ها من را مولوی صیب صدا میزدند. همچنان بچهی پرتلاش، بی غرض و آرام بودم، شوق ورزش را زیاد داشتم خصوصا فوتبال را زیاد دوست داشتم. و یک دوست همیشگی که اکثر اوقات با هم بودیم و یک رابطه خویشاوندی نیز داشتیم هر وقتی که از فلکه نزدیک خانه خود که فلکه قلعه مولوی است، میگذشتیم چشم ما به همین دروازه و تابلوی نهاد جوانان مسلمان – نجم برخورد میکرد!!
ما میگفتیم این دگه چی است؟ چون آنوقت وضع اقتصادی ما نسبتا ضعیف بود هر جای که پول میخواست از آن دوری میکردیم. میگفتم شاید پول بخواهد. روز ها نجم را دیدیم و گذشتیم روزی از روزهای عادی من و برادر عزیزم علیرضاء نیکزاد همرای یکی از دوست های خود روبرو شدیم که در مکتب کوثر درس میخواند و همصنفی اش به نجم میامد.
آن دوست ما برای ما گفت شما چرا نجم نمیروید؟ من گفتم که کدام نجم؟ نجم چیست؟ گفت همین نجم که اونجا جنوب چهارراهی قلعه ارباب است؟ من گفتم راستی این چیست؟
گفت من هم نرفتم اما همصنفی ام رفته میگه برنامه های اسلامی دارد، ویدیو های اسلامی نشان میدهد.
اولین سوال ام این بود که آیا پول هم میخواهد؟ گفت نمیدانم شاید نخواهد.
من و دوستم نیکزاد هم بدون هیچ کدام دلیلی در همان روز که جمعه بود رفتیم و داخل دروازه نجم شدیم. چنانچه نجم رأس ساعت 2:30 بعد از ظهر بعد از نماز جمعه برنامه داشت ما هم تصادفاً همی روز داخل شدیم، زمانی که داخل شدیم دیدیم که آنها در حال اجرا برنامه است، جوان های برومندی دورهم جمع شده اند و بدون هیچ کدام بی نظمی دارند به برنامه خود ادامه میدهند، ویدیوی اولی که نشان داد ویدیوی راه یا فتگان با قرآن بود ترجمه شده عربی بود و شخصی بنام شیخ فهد کندری با یک جوان تازه مسلمان شده درد دل میکرد و از تأثیر قرآن بر تحول زندگی اش میپرسید، چنان یک ویدیوی جالبی بود که ما را به گریان آورده بود.
زمانی که دیدیم این همه امکانات، فرش، پراجکتور، کوچ ها چوکی ها، برق و انبوه جوانان!… ما و نیکزاد صیب گفتیم آیا امکان دارد که با این همه امکانات این نجم با هیچ گونه جریان سیاسی وابسته نباشد ویا هیچ گونه حمایه گر مالی نداشته باشد و مزد خود را نگیرد؟! آیا ممکن است بدون هیچ کدام مزدی بیایند و با اینقدر نظم و انضباط اینجا ایفای وظیفه کنند و اینقدر زحمت بکشند؟!
و زمانی که مطالعه شان را میدیدم، کتابخانه, برنامه ها, درس تفسیر, اخلاق صمیمیت و زحمت کشی آنانرا و همچنان چیزی دیگر اینکه سر مطالعه بسیار کوشش میکردند، ما در کتاب ثبت شان لیست دراز کسانی را دیدیم که کتاب گرفته اند و امضاء دریافت کتاب زده اند و برخی ها کتابهای مطالعه شده شانرا برگشت نموده اند و امضاء تحویل گیرنده زده شده است، باز یک کمی امید وار میشدم و میگفتم که شاید گمشده ی خود را پیدا کردم!!
اولین برخوردی که با ما صورت گرفت، احوالپرسی بسیار گرم و صمیمانه جناب ذهین صیب (همایون جان ذهین) و پذیرایی اش بود.او ما را با مهربانی تمام در آغوش اش گرفت، طوری که تا حالا من را کسی اینطور در آغوش اش از عطوفت و مهربانی نگرفته بود!
و همرا ذهین صیب نشستیم و صحبت کردیم و او از تحصیلات ما پرسید و مطالعه کتاب را برای ما پیشنهاد نمود. با درج نام خود در لیست دریافت کننده گان کتاب در خود احساس خورسندی نمودم و کتاب را گرفته راهی خانه شدم!
روز ها گذشت و جمعه ی بعدی آمد. ما گفتیم که شاید پولی باشد و بعدا طلب نماید و یا تنها همین برنامه باشد و بس!
به همین برنامه من و نیکزاد صیب چنان خوشحال بودیم که هیچ نپرس!
بالاخره روزها گذشت دیدیم هیچ خبری از پول نیست. هیچ پولی در کار نیست، آنها نه از ما پول طلبید و نه از دیگر اشتراک کننده گان، و تنها چیزی که رد بدل میشد معنویات بود، برادری بود، خدمت به خلق خدا بود، اخلاق نیکو و پسندیده بود، روز ها گذشت میدیدیم که برنامه پشت برنامه برگذار میشود و هیچ بی نظمی هم در کار نیست.
برنامه های تربیتی 15 روزه، رحله ها، مناقشه کتاب، سیرعلمی… برنامه های ورزشی (فوتبال, دوش, کوهنوردی، کرکیت …) فرهنگی (مسابقات علمی, شب شعر، کنفرانس ها، تجلیل مقام معلم… ) تعلیمی (ستاره معارف, کانکور آزمایشی، ورکشاپهای کوتاه مدت …) فعالیت های عامه ( سالروز سید جمال الدین افغان، اظهار همدردی با مسلمانان جهان، تجلیل پروژه های ملی و دیگر برنامه ها.
من بسار کنجکاو بودم هنوز پشت این میگشتم که آیا در نجم کدام سخنی هست که از من پنهان نگهداشته شود؟ این ها مصارف خود را از کجا میاورند؟ با وجودی که میدانستم که همه ی این برنامه ها بدون هیچ کدام مصارف گزاف و اضافی برگزار میگردد و با امکانات اندک برنامه بسیار زیبا و مبتکرانه جور میکنند.
بالاخره زمان برگزاری مسابقه ستاره معارف رسیده بود. با هم گفتیم که این همه مصارف این برنامه را از کجا میاورند؟
کتاب ها، ورق ها، جایزه ها …
وقتی که دیدیدم که هر کدامی از این برادران بدون هیچ کدام خستگی از این سو به این سو میروند تا انسان های خیر را پیدا کنند و از ایشان برای برگزاری برنامه و تهیه نمودن جوایز برای ممتازان کمک مالی بگیرند. و به همین قسم تمام برنامه های خود را برگزار می نمود. من مسئول مالی را می شناختم که یکی از دوستان من بود به او هیچ کس پول نمی داد، او فقط مبالغی را که برادران دیگر از خیرخواهان جمع می نمود، حفظ و نگهداری می کرد. من دیدم که در مسابقه بزرگ ستاره معارف چگونه موسسه تحصیلی ابونصر را برادران قانع نمودند تا در برابر نشر تبلیغات شان بخش بزرگ از هزینه برنامه را بر دوش بگیرند. من در برنامه های دیگر عضو گروپی بودم که نزد تاجران شهر میرفتیم و با آنها موضوع برگزاری محافل و کنفرانسهای خود را شریک می کردیم و آنها آب معدنی یا قیمت بنر برنامه را برعهده می گرفتند! منحیث یک بشر ازین ناحیه دلم جمع شده بود.
ولی بعدها دیدیم که بلی! این ها هم حمایه گر دارند و هم مزد بسیار زیاد دریافت میکنند، تمام مصارف برنامه شان را حمایه گر شان برای شان فراهم میکند! حمایه گر شان بسیار قوی است، قدرت هم زیاد دارد و پول خو بیخی زیاد دارد، هرچه که بخواهی دارد. فقط مزد شانرا ماهانه نمیدهد بلکه یکجای میدهد کسی را میخواهد که طاقت و صبر داشته باشد. و همچنان برای پیش برد زندگی شان و برای مصارف روزانه شان انعاماتی را داده است.
این حمایت گر را شما همه میشناسید که نام های زیادی دارد و یکی از نام های مقبول اش الله رازق و مهربان است! که مزدشان را در روز قیامت جنت را برایشان در مقابل اعمالی نیکی که آنها انجام داده است هدیه میدهد ان شاء الله.
و نعماتی زیادی هم در این دنیا برایشان میدهد که واقعا این جوانان قابل تقدیر و ستودنی است. وخوشا به حال آنانیکه توفیق خداوند نصیب ایشان گشته است، از آن روز به بعد دیگه چیزی که به دنبالش میگشتم پیدا کردم و دیگر به هیچ چیزی جز اعمال نیک و صالح فکر نمیکردم و ان شاء الله نمی کنم و به همراه این قافله همراه بودم و دیگر پشت چیزی دیگری نبودم. تا هنوز الحمدلله با کاروان نیرومند جوانان مسلمان نجم هستم و انشا الله که تا زنده هستم خداوند متعال برایم توفیق بدهد تا از این قافله حق فاصله نگیرم.
و من الله التوفیق
آیا میدانید که همان دوستی که ما را به نجم دعوت کرد. تا حال به نجم نه آمده؟
آیا میدانی چرا نیامده؟ بخاطری که توفیق خداوند شامل حال آن دوستم نشده است. پس دعا کنید که همیشه توفیق خداوند نصیب تان بوده و در تمام اعمال نیک و صالح شامل حال تان شود.