کمی از من بگو..
مطیع الله تایب
بسیار گفتی از زنده سوختن خلبان..
کمی از من بگو..
همین شب جمعه گذشته سوختم..
در حلب..
بلی زنده بودم..وقتی از اسمان آتش می بارید..
آتش کینه های ناترکیده ی دمشق..وتهران..
همه بر سر ما ترکید..
انتظار ما را برای رسیدن به خانه زود تر از شام های دیگر به پایان رساند..
وآنطرفک.. انتظار کودکان تشنه را برای اب …چه زود تمام کرد..
از خلبان ..از آتش..از بربریت..از وحشت…
واز آنهای که من هم از آنها بیزارم بسیار نوشتی..
از من هم بنویس ..
من هم سوختم..
دیروز..در یک چهار راه در شمال حلب..