از زندگی معلم افغان بخوانید؛
من که از متن جامعه برخواسته ام، روزها و شب ها زحمت کشیده ام، رنج ها و دردها را تحمل کرده ام، بلندی ها و پستی های زیادی را گذرانده ام، سوز و درد های میهنم و مردمم را میدانم و درک میکنم، میدانم رمز پیشرفت و فلاح این سرزمینم چیست ؟ میدانم که چه چیزی مارا از دست بینی بیگانگان و از احتیاج شان میرهاند؟ چه چیزی درد های مردمم را مرهم میکند؟ چه چیزی دیگر جوانان مان از فرار باز میدارد؟ چه چیزی و خوشی ها و لبخند ها بر مردمم می آفریند؟ چه چیزی دیگر به جنگ پایان میدهد و مردمم را از دست به دست شدن بیگانگان نجات میدهد؟ چه چیزی ما را به سهم گیری مصلحانه و گرفتن موقف سیاسی سالم و حکومت داری خوب میکشاند…؟
بلی میدانم ! شب همه شب و روز همه روز از فرط خیال و فکر به نتیجه میرسم آن هم علم است، سعی معلم و دانستن مسئولیت معلم است .
اما چه کنم من معلمم !
معاشم 8000افغانیست ، روز که از خانه بدر میشوم برایم لیست های قطار میشود این بیاور و آن بیاور ، فرزندانم صداهای عاجزانه سرمیدهند پدرجان بازیچه میخواهم و آن سوی دیگر به مریضی مادرم . با این همه وقت که راهی مکتب میشوم ساعت ها پیاده میروم با یک عالم خیال غرق و افسرده ، پریشان حال و مانده وقتیکه وارد صنف میشوم فکرم به سرجایش نیست ، از ناراحتی خمیازه میکشم ، میبینم نسل آینده کشور با یک دنیا امید و طمع خواهان فراگیری چیزی از من است. من در خود و رنج روزگار غرقم، ناچار میایم، چه کنم ازچه بگویم؟ در حالیکه خیال را چیز های دیگری برده است . ناگهان در امتداد درس فکرم به بیل برق و کرایه خانه می افتد از این بیشتر غرق میشوم نمیدانم که چه گفتم و چه کردم ، ناگهان میبینم ساعت به اتمام رسیده و چهرۀ بشاش و پرطمع شاگردانم مایوس گشته اند.
روز ها و شب ها میگذرد تا من میوه ی بخرم و غذای خوبتری به فامیلم مهیا نمایم، سالها میگذرد تا من لباس جدیدی به تن کنم چه کنم شب ها را روز میکنم چاره ی از دستم ساخته نیست .
بلی من مسئولم اما گناهم نیست ناچارم هرچه تلاش میکنم مسئولیتم را درست اداء کنم نمیشود. چون میدانم من یگانه مرهم جامعه ام! اما میدانم که این همه پسمانی ها قصدی از جانب خودم نیست روزگار مرا به این حال کشانده…
احمد صمدی
12میزان 1396
مسئول تعلیمی نجم کندز