نجم

منم اقصی!

آخرين گام پيش از تخريب مسجد الاقصي

منم اقصی!
منم

منم اقصی!
منم سجاده ی رحمان
منم زیبا
که زیبا پروردگارم
مبارک خوانده ام اما!
که اینک بر فراز من!
به زور ظلم و استبداد
بود بالا
نماد کفر و فسق و بغی!

منم اقصی
که اینک تلخ باشد روزگار من
به زیر چکمه و برچه
بدور از رحمت و الفت

 

منم اقصی
که در من نیست
طنین انداز، نواهای دل انگیز

ندای خالق رحمان!
صدای خوب قرآن!

کجا شد آن صداها
کجا شد آن نداها
که  اینک سخت خاموش اند
مگر گنگ اند؛ مگر لال
و یاهم خفته در خواب!
پر از کابوس وحشتناک!
ویاهم خفه کرده اند
آن صدا  را
در گلوی خسته ی دوران!

 

منم اقصی
منم خسته
منم بسته
به زنجیر طلسم سخت استعمار
کجایی ای عزیز من
بگیر دستم
ببر بالا
رهایم کن
ازین وحشت
ازین زندان!
دلم یک نور میخواهد
رهایی از دل این گور میخواهد
دلم  میخواهد از تو یک نوید خوش
نوید روح بخش آزادی
که من را بار آخر
بر بگرداند
به دست علم و ایمان
به دست بنده گان خوب رحمان
به آنانی که شب ها تا دم صبح
به ذکر و قرأت شان
گوش هایم آشنا باشد
به روز ها باشند در صف
به مثل سد استوار و پابرجا

منم اقصی
عزیزا من به تو امید
میبندم
که باشد روزگاری
تو همچون بنده رحمن
صلاح الدین ایوبی
به فکر آزادیم باشی
و هرگز نیاری خندهء بر لب

 

سجاده ی رحمان
منم زیبا
که زیبا پروردگارم
مبارک خوانده ام اما!
که اینک بر فراز من!
به زور ظلم و استبداد
بود بالا
نماد کفر و فسق و بغی!

منم اقصی
که اینک تلخ باشد روزگار من
به زیر چکمه و برچه
بدور از رحمت و الفت

منم اقصی
که در من نیست
طنین انداز، نواهای دل انگیز

ندای خالق رحمان!
صدای خوب قرآن!

کجا شد آن صداها
کجا شد آن نداها
که  اینک سخت خاموش اند
مگر گنگ اند؛ مگر لال
و یاهم خفته در خواب!
پر از کابوس وحشتناک!
ویاهم خفه کرده اند
آن صدا  را
در گلوی خسته ی دوران!

منم اقصی
منم خسته
منم بسته
به زنجیر طلسم سخت استعمار
کجایی ای عزیز من
بگیر دستم
ببر بالا
رهایم کن
ازین وحشت
ازین زندان!
دلم یک نور میخواهد
رهایی از دل این گور میخواهد
دلم  میخواهد از تو یک نوید خوش
نوید روح بخش آزادی
که من را بار آخر
بر بگرداند
به دست علم و ایمان
به دست بنده گان خوب رحمان
به آنانی که شب ها تا دم صبح
به ذکر و قرأت شان
گوش هایم آشنا باشد
به روز ها باشند در صف
به مثل سد استوار و پابرجا

منم اقصی
عزیزا من به تو امید
میبندم
که باشد روزگاری
تو همچون بنده رحمن
صلاح الدین ایوبی
به فکر آزادیم باشی

و هرگز نیاری خندهء بر لب

 عبدالباسط خالد

چهار شنبه شب، 28 سرطان 1396

دفتر مرکزی نجم، کابل