نجم

مارا شفیع باش!

ای آفتاب زینت و زیب سرای ما
ای رهنمای ما
علت گشای ما
در پیشگاه داور روز یقین و حق
مارا شفیع باش!

دانم که بس فضیحت و بیداد کرده ایم
در پیشگاه دشمن خونین تبار تو
با صد جفا و ظلم
بهر دو روز بهتر و آرام زیستن
فریاد کرده ایم
دانم وقار امت چون آفتاب تو
برباد کرده ایم
دانم غزال های زمین امانتت
در دست های قاتل جلاد کرده ایم
قصر عدو خانه ات آباد کرده ایم
اما تو چون حلیم و تو چون دوست پروری
زمین گذشت را
قائد به راه و حاکم و چون شاه و سروری
مارا شفیع باش!

هرچند جای خجلت و بس شرم آوریست
با این چنین غفلت و این انحراف خود
با جور صاف خود
کز تو طلب به بخشش بسیار میکنیم
خواهش زنام و شان تو ای یار میکنیم
وین زمزمه را یکسره تکرار میکنیم
مارا شفیع باش!

ایا که نام پاک تو جانم محمد است
دانی که روزگار عجیبی رسد چو موج
آنجا تمام هستی عالم به پیش تو
سر را به پا کنند
قومی که در صفوف
با نعره های جهل و ستم گستران خود
در معرکه ها با تو به جنگ و ستیز بود
گردن خمیده سجده خجلت به جا کنند
آنروز روز دواری های گران توست
ما را که روی نزد خداوند نباشد
با چند نماز های درون بی نماز خود؟
با چند فعل خوب؟
طالب زباغ های چو فردوس ها شویم
مارا که روی نیست!
پس روی های خجلت و سر های بی خشوع
فرما! کجا بریم؟
مارا که جز تو حامی در آن روزگار نیست
بهر خدا به غفلت مایان نظر مکن!
لطفی به ما بکن!
مارا شفیع باش!