ساعت 11 شب بود
شبی زیبای بهاری، و باران آهسته!
قطرات باران آهسته آهسته میبارید
نسیم زیبای بهاری نرم نرم میوزید
فضا پر از معنویت است
در چنین یک شبی که جوانانی زیادی از کشور مصروف بازی های سال نو اند!
در گوشه ی خارج از اجتماع ارکان نجم
جوانی با قامت بلند مصروف نماز است، آری این جوان از دوردست های افغانستان به اینجا تشریف آورده
دستمالش را بر روی زمین هموار نموده و مصروف راز و نیاز با پروردگارش است!
آری با خالق هستی اش راز و نیاز میکند
با عذر و زاری از خالق اش میخواهد که از تقصیراتش در سال گذشته در گذرد و توانایی بیشتری در سال آینده برایش نصیب گرداند، تا بتواند مسوولیت های دعوتی اش را به وجه احسن به اتمام رساند.
نامی ازش نمی برم!
اجرش بر الله متعال باد وهیچ کسی را بر خدا تزکیه نمی نمایم؛ ولی قطعا مادامی که چنین جوانانی در سطح قیادت و رهبری کار نجم باشد، ان شاء الله که این قافله ایمانی به بیراهه نخواهد رفت.آری اولین روز های سال 1396 را با این دست جوانانی از میهن عزیزم سپری نمودم، جوانان برومندی که از گوشه گوشه کشورم کنارهم جمع شده بودند تا یکبار دیگر باهم عهد ببندند که برای تغییر مثبت اجتماعی و پیشرفت ملی، آماده هرنوع تلاش و پشتکار اند.
آری سخن از پنجمین اجتماع ارکان یا مجمع عمومی نجم است، اجتماع پاک و منزه از رنگ و بوی تعصب و جهالت، اجتماع که در آن جوانانی کوه پایه های پامیر را در یک صف در کنار جوانان از دشت های بکواه قرار داده!
محبت و اخلاص این جوانان مرا به یاد صهیب بلال و سلمان میاندازد!
آری روزهای خوشی بود، آنگاه که میدیدی فرزندان سپین غر با شوق و علاقه کمر خدمت را به فرزندان هندوکش بسته و چنان به شور و هلهله از فرزندان هندوکش استقبال میکند که نمی توان آنرا در قالب کلمات وصف کرد!