نجم

نگاهي بر زندگاني پر بار علامه اقبال لاهوری (رح)

ارسالی از محمد عبدالله

22 فورية سال 1873 ميلادي  —  آوريل سال 1938
علامه محمد اقبال لاهوري در 22 فورية سال 1873 ميلادي در سيالكوت يكي از شهرهاي پاكستان غربي متولد شد . جدش محمد رفيق ساكن شهر لوي‌هار از توابع كشمير بود كه به اتفاق سه پسرش به سيالكوت آمد . يكي از پسران محمد رفيق در اين شهر به شغل بازرگاني اشتغال داشت . نام او نورمحمد و همان كسي است كه فرزندش اقبال لاهوري ماية مباهات تمامي مسلمين مي‌باشد .
وی در 6 سالگي به مكتب‌خانه رفت و قرآن را آموخت . سپس وارد مدرسة ابتدايي شد و پس از آن براي گذراندن دوره متوسطه به اسكاچ مشن كالج رفت . در اين زمان است كه قريحة شاعري اقبال جلوه‌گر مي‌شود . شاعر جوان اشعارش را براي تصحيح نزد شاعري موسوم به داغ مي‌برد . داغ پس از مطالعة اشعارش اظهار مي‌دارد كه اشعار شما احتياج به تصحيح ندارد .
در سال 1895 ميلادي ، اقبال پس از پشت سر گذراندن مراحل اوليه جهت ادامة تحصيل راهي لاهور مي‌گردد . او در اين شهر با توماس آرنولد ديدار مي‌كند و اين شخص تأثير زيادي بر دانشجوي جوان مي‌گذارد .
در سال 1897 اقبال تحت تعليمات و ارشاد سر توماس آرنولد به اخذ درجة (8809) فوق‌ ليسانس فلسفه نائل مي‌شود . اقبال در اين برهه بر همگان سلامت نفس ، عدالتخواهي و دوستدار آزادي بودن خود را آشكار ساخته است .
دو سال بعد اقبال در اورينتال كالج به تدريس مشغول مي‌شود و هم‌زمان جهت اخذ دكتري فلسفه پا به درون دانشگاه هند مي‌گذارد و در همين زمان است كه اولين منظومة او به نام هيماليا در روزنامه‌اي بنام مخزن انتشار مي‌يابد .
1905 ميلادي سالي است كه اقبال بنابر توصيه سر توماس آرنولد راهي اروپا مي‌گردد . در انگلستان پا به درون دانشگاه كمبريج گذارده و به عنوان دانشجوي عاليقدر فلسفه پذيرفته مي‌شود .
اندكي بعد جهت فراگيري علم حقوق وارد دانشگاه نيكولن آلن مي‌شود . او موضوع «توسعه و تكامل ماوراء الطبيعه در ايران» را براي رسالة دكتري خود انتخاب مي‌كند . او كه حال زبان آلماني را نيز فراگرفته است به خاطر تأليف اين رساله از دانشگاه مونيخ دكتري فلسفه را به چنگ مي‌آورد .
بالاخره در سال 1908 به وطن بازگشته و به عنوان استاد زبان انگليسي پا به دانشگاه دولتي هند مي‌گذارد . كمي بعد پس از استعفا دوباره رو به وكالت مي‌آورد و تا سال 1927 كه حيات سياسيش نمود تازه‌اي مي‌يابد به همين كار روزگار مي‌گذرانيده است . اقبال در اين سال به توصية دوستان به عضويت مجلس قانون‌گذاري پنجاب در مي‌آيد .
كمپاني هند شرقي در اين زمان سعي مي‌كند با دادن دمكراسيهاي نيم‌بند و آنچناني ، ذهن توده‌ها را از اهداف و نقشه‌هاي شوم خود بازداشته و به سوي ديگر متوجه سازد . اقبال در اشعارش پرده از اين به اصطلاح آزاديهايي كه ناشي از تمدن و فساد غرب است بر مي‌دارد . او در پي يافتن علل جهل و خرافه‌اي كه دامنگير مسلمانان هندي است به راه مي‌افتد و بالاخره سرمنشاء را در سياستهاي كمپاني هند شرقي مي‌يابد . و بر مبناي همين تشخيص دست به ايجاد يك سلسله تبليغات و آموزشهاي اسلامي براي حفظ فرهنگ بالنده اسلام از هجوم استعمار غرب مي‌زند .
در سال 1930 رياست سالانة حزب مسلم ليك را تقبل مي‌كند . موفقيت مسلم ليك در اين مرحله به صورت جهشي انقلابي ، افكار را برانگيخته و قلبها و انديشه‌هاي خفته مسلمين را بيدار مي‌سازد . نيروهاي خمود و ساكن و مجهول جامعه به طور ناگهاني مكشوف و به حركت واداشته مي‌شوند . اين حركت ، كمپاني هند شرقي را به هراس وا مي‌دارد . تا آنجا كه دست به يك تبليغات عليه اقبال و طرفدارانش مي‌زند . روحاني نمايان مزدور كمپاني هند شرقي بر او تهمت رافضي بودن روا مي‌دارند و شايع مي‌كنند كه اقبال بر سر در حزب خود كتبه‌اي نصب كرده است كه مخصوص رافضيان است و توهيني است به اصحاب رسول خدا . رسم معمول چيزي جز اين نبود . به مخالف منافع كمپاني ، برچسب رافضي و سوسياليست زده مي‌شد . تا براي محوش زمينه مساعدتر باشد . عُمال كمپاني نمي‌دانستند كه توده‌ها بيدار گرديده و فريب حيله‌ها و ترفندهاي آنها را نخواهند خورد .
در آزادسازي انديشه و مبارزه عليه زور اقبال سهم به سزايي داشت ، او در قلب اروپاي استعماري فرياد آزادي هند را سر مي‌دهد و براي آزادي هند به مبارزه عليه استعمار بريتانيا و ساير امپرياليستها دست مي‌زند ، او فخرآفرين اسلام در تمامي دانشگاههاي غرب است . در مقابل عقايد پسروانه و تهاجمي ، قويترين دفاع را از اسلام مي‌كند و در بازگشت به هند كرسي استادي را فداي تبليغ اسلام و آزادي مي‌نمايد . او مردي است فيلسوف ، عارف ، نويسنده ، شاعر ، سخنور و محقق ، اسلام‌شناس و سياستمدار مبارز نوانديش خلاق و با قدرت فكري زياد . آري او تمام هستي‌اش را نثار اسلام و آزادي هند مي‌كند ، بارزترين نكته در شخصيت اقبال علاقة او به آزادي و استقلال مسلمانان شبه قاره هند است . او خواهان رفع هرگونه ستم و استعمار براي تمامي هنديان و مسلمانان است . اقبال عقيده دارد كه بشر فقط در محيط آزاد مي‌تواند رشد كند و بدين جهت مي‌كوشد تا حقوق اوليه بشري را براي همة ملتها و مردم جهان بدون توجه به نژاد ، عقيده ، مذهب و طبقه خاص تأمين شود . اقبال با نظري گيرا به حكومت ستم و استثمار بريتانيا و تمام ستمگران اشاره مي‌كند و تهي‌دستان را به قيام عليه زرپرستان مي‌خواند . در نظر او اين آية شريفه : «يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله ، اتقيكم» حجرات/13 واقعيت و حقيقت شمرده مي‌شود و هيچ انساني را بر انسان ديگري برتري نمي‌دهد مگر به تقوا .
اقبال در اكثر اشعارش مخصوصاً قصيده‌هاي خواجه و مزدور ، لنين و قيصر ، نامه كارگر به كارفرما ، ستمگران و زرپرستان را مسئول تمامي آلام و مصيبت‌هاي محرومين مي‌داند .
لازم به ذكر است كه انديشة اقبال در قبال تكنولوژي غرب مترقيانه است . او با وجود اين كه ظلم و فشار را ناشي از اقتصاد غرب و فرهنگ فاسدش مي‌داند ، معذالك معتقد است كه بايستي از تكنولوژي غرب بيشترين استفاده را نمود . اعتقاد او بر اين است كه اگر روحانيت و معنويت شرق با تكنولوژي غرب همراه شود مي‌تواند جامعه تعالي يافته‌اي بسازند چنانچه مي‌فرمايد :
مشرق حق را ديد و عالم را نديد    غرب عالم را ديد و اندر وي خزيد
در سال 1931 اقبال در كنفرانسهاي ميزگردي كه به منظور طرح نقشه‌هاي سياسي براي شبه قاره هند تشكيل مي‌شود شركت جسته و طرح جمهوري فدراتيو هند را عرضه مي‌كند . تأكيد او بر اين است كه مسلمانان بايد در اين جمهوري از خودمختاري ملي و فرهنگي و سياسي و اقتصادي برخوردار شوند . و اين جاست كه پاكستان معنايي نو مي‌يابد و اگر بخواهيم معماري براي پاكستان مستقل قائل شويم به حق بايد اقبال را بناكننده فكري پاكستان بناميم .
براي بار ديگر اقبال در سال 1932 به رياست سالانه حزب مسلم ليگ انتخاب مي‌شود و در كنفرانس اسلامي شركت مي‌جويد.
يك سال بعد دولت افغانستان در پيرامون چندوچوني دانشگاه كابل ، اقبال را به سرزمين خود دعوت مي‌كند ، كه ره‌آورد شاعر از اين سفر كتاب مسافر مي‌باشد .
بيماري كليه كه از سال 1924 دامنگير او شده بود در سال 1934 ، آرام مي‌گيرد . ولي سه سال بعد بار ديگر بيماريهاي تازه‌اي به طرف او هجوم مي‌آورند . در اين سالها به عارضة چشم مبتلا شد و گوشهايش نيز سنگين مي‌شوند . در 25 مارس 1938 بيماري بطور كلي بر تمامي وجودش مستولي مي‌گردد .و بالاخره علامه و دانشمند متفكر اقبال لاهوري در آوريل سال 1938 دار فاني را وداع مي‌گويد .
اقبال چه خوب خودش را شناخته ، آنجا كه گفته است :
چو رخت خويش بربستم از اين خاك
همه گويند با ما آشنا بود
وليكن كس ندانست اين مسافر
چه گفت و با كه گفت و از كجا بود
اقبال و شعر
به نظر اقبال غرض از شاعري ، مانند همه هنرها ، اين است كه زندگي انسان را پرمايه و زيبا سازد و هر شاعري كه واجد اين معني نباشد و اين منظور را انجام ندهد ، مثل اين است كه ماموريت عظيمش را انجام نداده است . و اگر هنر به تماميت و كمال زندگي كمك نكند و براي بشر در مواجهه با مشكلات گروهي را نگشايد و راه هدايتي به روي وي باز نكند امري است بيهوده و بي معني .
اقبال تحت تأثير دو سائق نيرومند هنرنمايي قرار گرفته و به هردو معني ايمان دارد .
اول ، اعتقاد و اعتماد راسخ وي به استعداد نامحدود بشر در رشد و تكامل ؛ دوم ، موقعيت و مقام بي‌نظير بشر درجهان . و همين دو عامل است كه به شعر وي جاذبه و درخشندگي بي‌مانندي مي‌دهند .
اقبال همه تجربيات و آزمايشات ساده و معمولي زندگي ما را مبدل به آزمايشهاي پرشور و شوق مي‌سازد و اين همه معاني لطيف و هيجان‌انگيز را به نحوي تصوير مي‌كند كه شنونده را محسور مي‌نمايد . حتي بيانات مبهم و غامض فلسفي و مذهبي را از قيد انحصار علمي آزاد كرده و به شكلي در مي‌آورد كه گويي جزئي از زندگي عادي بشري است و البته اين عملي است كه از يك هنرمند بزرگ ساخته است و بس .

نكته‌اي كه به كرات در غزليات اقبال به چشم مي‌خورد مفهوم زيبائي است و عشق . اقبال (جز در مواردي كه از شرف و فضيلت خبري نيست) در همه چيز زيبايي مي‌بيند و عاليترين و زيباترين مدارج زيبايي را در قدرت و كمال جستجو مي‌كند . اقبال درباره نقشي كه عشق در رشد و تكامل شخصيت و اخلاق انسان ايفا مي‌كند اصرار مي‌ورزد و اين در اشعارش كاملاً به وضوح ديده مي‌شود . علاقه و تلاش علامه اقبال لاهوري در تمام عرصه‌هاي زندگي از جمله ، عشق ، آزادي ، مرگ و زندگي ، غرب ، اسلام ، سياست ، اجتماع ، فرهنگ و غيره را مي‌توان در آثار و اشعارش متوجه شد كه واقعاً هر بيت شعر او خود كتابي زنده است و روح تازه به درون قلب خواننده‌اش مي‌تراود . اما متأسفانه مسلمانان كمتر به اشعار او توجه كرده‌اند .
اقبال و انديشه‌هاي او
اقبال براي جامعة ايده‌آل هشت نوع ضرورت را پيش‌بيني كرده است كه بدين قرار است :
1- توحيد 2-نبوت 3-قانون و قرآن 4-مركز 5-داشتن هدف مشخص 6-تقصير قواي طبيعت 7-رشد و تكامل خودي اجتماعي 8- حس امومت يا معناي مادري
عواملي كه در تقويت خودي يا شخصيت بشر داراي اهميت هستند به نظر اقبال از اين قرارند :

1- عشق : به عقيده او عشق عبارت از روحي است كه جهان را تجدد مي‌بخشد چنان‌كه مي‌فرمايد :

نقطه نوري كه نام او خودي است     زير خاك ماشدار زندگي است

از محبت مي‌شود ، پاينده‌تر             زنده‌تر ، سوزنده‌تر ، پاينده‌تر

2- فقر : مقصود اقبال همان استغناست يعني انسان به آن مقامي برسد كه نسبت به آنچه از نعمت‌ها و امتيازات و افزوني‌ها به ديگران داده شده است بي‌علاقه باشد و در برابر هوس‌هايي كه انسان را بيچاره مي‌كند بايستد .

3- غيرت : بدون داشتن غيرت ، چه جسماني و چه اخلاقي ، در حقيقت براي انسان غيرممكن است كه در اين جهان اقدام مهمي بكند و اين غيرت است كه انسان مؤمن را به عكس‌العمل وا مي‌دارد .

واي بر منت‌پذير خوان غير                    گردنش خم گشته احسان غير

خويش را از برق لطف غير سوخت       با پشيزي ماية غيرت فروخت

4- تحمل : تحمل و بردباري براي شنيدن نظريات و درك اخلاق ديگران دليل قدرت و نيرومندمنش انسان است . اقبال گفته «آن اصلي كه به خودي قوام مي‌دهد اين است كه همان احترامي را كه به خودي خودم قائل مي‌شوم براي خودي ديگران نيز قائل باشم.»

5- كسب حلال : خودي بايد توام با سعي و تلاش باشد و با سعي و خود اشياء و افكار را به دست آورد و بدين وسيله هر نوع لااباليگري را از ميان ببرد .

6- فعاليت : كه به نظر اقبال اين فعاليت‌ها بايد داراي دو صفت «خلاقيت» و «اصالت» باشند تا باعث تقويت خودي انسان گردد .

برخلاف عوامل فوق كه باعث تقويت خودي انسان مي‌گردد اقبال عواملي را نيز ذكر كرده كه باعث ضعف خودي مي‌گردد .

1-ترس
2-گدايي
3-بردگي
4-غرور نژادي

منبع: زیتون سرخ