نجم

ارتباط با نجم، از شیرین ترین تجارب زندگیم!

ضیاء الحق لامع

از آن جایکه مدت چند سال محدود است در یک جمع زنده دل مرتبطم، در یک مقطع یک کمی تند تر حرکت میکنم و کمتر به همه جوانب عملم مینگرم و طبیعی است که حتما در پایان هر جمله نقطهء باید قرار گیرد. و بعد این مرحله دروازه مرحله بعدی باز است، که مرحله تیره کردن فضای وجدان، عدم توجه به مسولیت و خود را فراموش کردن است، که این هم در نوع خود قسمت از راه است تا مرحله پختگی و جوان شدن در این مسیر.

اما نقش این جماعت زنده دل در این میان چیست؟ بلی، نکته اساسی هم همین است که محور این چند سطر را احتوا میکند.

بلی دوستان! برنامه خداوند رحمان از یک طریق بر بندگانش سایه می اندازد که همیشه در عالم اسباب در حرکت است. برادر تان همچنان، فکر و احساس میکند که همین جمع نقش نوری را بازی میکند که منشأ آن الهی و خدای است.

در واقع در همین جمع بودم که امروز به این فکرم که، آهسته و پیوسته رفتن نفس و طبیعت کار است. هر بار که از شعاع خط دور می شدم و احساس سستی و کم میلی نسبت به کار برایم دست می داد، ناخواسته دستم گرفته می شد و به خط متعینه نزدیک می شدم و همین که دستم رها می شد بعضا دوباره به سوی همان خط های تاریک با دید بسته روان می شدم و بار دیگر باز ناخواسته دوباره به مسیر نزدیک می شدم> و از من بسیار با محبت و نرمش تمام استقبال می شد و طوری با من رفتار میشد که دیگر از شدت رجوع به تاریکی ها می کاست و کم کم در همین دایره حس اشباع می کردم ومدت با انرژی تمام از وجودم در این مسیر صرف می کردم، تا لحظه یکه شور و حماسه اش در وجودم زنده بود.

مدت می گذشت کم کم از آن منشأ آرام بخش دور می شدم که باز همین دایره بود که مرا در شعایش قرار میداد. این شعاع به اندازهء قوی میبود، که بعضا از گوشه های آفریقا و بعضا هم از پاره های آسیا بصورت غیر مستقیم بر من نور می افراشت و بعضا هم در ساحه محسوسم مرا مساس می کرد و به من اجازه نداد که این جمع را ترک کنم و من را در دامنش مستحکم نگه داشت.

همین احساس بستگی به جمع مذکور است، که دستم را به دکمه های کیبورد میبرد و به من جرات میدهد که به قوت تمام احساسم را با شما شریک کنم. نکته پر رنگ! در این مدت تنها هدفم رسیدن به حق بوده و فکر می کنم یک کم اخلاص داشتم که نتیجه اش نوشتن این پیام هست که میخوانید و استقامت در این مسیر ربانی!