نوشته:زکریا بن محمد بن محمود
ترجمه: انعام الله رحمانی
یادداشت: سطوریکه پیشِ رویتان قرار دارد، مأخوذ از کتابِ “آثار البلاد و اخبار العباد” اثرِ ارزشمندِ دانشمندِ معروف و سیاحِ شناخته شدهی مسلمان، علامه زکریا بن محمد بن محمود قزوینی میباشد که، در سال 682 هجری قمری دیده از جِهان پوشید. ایشان، در پهلوی مُعَرِّفی دیگر اماکن، شهرِ باستانی “حلب” را – نیز – مورد معرفی قرار دادهاست. حلب؛ قسمتی از سرزمینِ شام میباشد که در روزگارانِ کُهن، در زیبایی و سرسبزی سرزد زبانها بود؛ اما امروز، به ویرانهای مبدل شدهاست. شکوه و جمالَش برباد رفته و بُلندمنزلهای آسمانخراشَش به زمین هموار شدهاست. نوشتهی هذا، حدود هشتصدسال قبل به رشتهی تحریر در آمده است. امّیدوارم که این مقاله را بخوانید و حالتِ آنروزی و امروزیِ “حلب” را مورد مقایسه قرار دهید.”رحمانی“
حلب؛ شهریست بزرگ… چشمههای آب از [سواحل و کِنارههای] آن بر میجوشند. هوایِ پاک و فضای گوارا، خاکِ نرم و رقیق، دیوارهای مستحکم و دژهایِ تسخیرناپذیری دارد. ابراهیم خلیل – علیه السلام – گوسفنداناش را در آنجا میدوشید و روزهای جمعه توسّط شیرِ گوسفندان، بیچارگان و مستمندان را مستفید میساخت. از همینروی؛ بینوایانِ آن دیار کلمهی حَلَبْ [ یعنی شیر] را سر میدادند که، در نتیجه به حلب مسمی گشت؛ خداوند – متعال – توسّط برکات بزرگ و عظیماش این شهر را ویژگیهایی فراوانی بخشیدهاست. در سرزمینِ “حلب” مزرعههایی چون: پنبه، کنجد، خربوزه، گندم، ارزُن، تاکستانهای انگور، زردآلو، سیب و انجیر کشت میشوند و ثمر میدهند؛ سرزمینِ خوشآب و هواییست که، توسّط باران رفعِ تشنگی میکند و سیراب میشود، کشتزارانش به تازگی میگراید و مزرعههایش تازهتر و پُرشگفتتر از مزرعههاییست که، در شهرهایی دیگر توسّط آبِ [دریاها و جویباران] سیراب میگردند؛ این شهر، توسّط سیهسنگها دیوار شدهاست. در کرانههای دیوارهای شهر، قلعهی استواری جلبِ توجه میکند؛ شهر در پهنه و همواریهای زمین قرار دارد… در وسطِ شهر، کوهِ دائرهیی، صیقلشده و مستحکمی قرار دارد که، بر بالای آن دژ استوار و تسخیرناپذیری بِنا شدهاست. در بالایِ کوه، خندق سترگی حفر شدهاست که، ژرفایِ آن با آب اصابت میکند… در دلِ آن شهر، دیههایی مملو از آبهای گوارا و خوشمزه وجود دارند، و مساجد، باغها و سیاحتگاهها بهچشم میخورند… در آنجا، دو اقامتگاه از ابراهیم خلیل – علیه السلام – وجود دارد که؛ تا حال زیارتگاه مردمان است… مغارهی جلبِ توجه میکند که، ابراهیم – علیه السلام – گوسفنداناش را در آنجا گِرد میآورد. در این شهر، مدرسهها، منظرهها و کلیساها دیدگان را به خود خیره میکنند و ساکنان آن را سنیها و شیعهها تشکیل میدهند؛ بازارِ “زجاج” از عجائباتِ شهرِ حلب است… هنگامیکه انسان بدان شهرک قدم مینِهد، هرگز نمیخواهد که آن را رَها کند و از آن برون شود؛ زیرا در آن شهر، نوآوریهای عجیب و آلاتِ لطیفی را به نظاره مینشیند که، بهسائر بلاد و شهرها، بهعنوانِ تحفه و هدیه انتقال داده میشوند؛ و همچنان بازار “مزوقین” بهچشم میخورد که، در آن وسائل اعجابانگیز و پُرنقش و نگاری دیدگان را بهسوی خود میکشد.